سایدا جونسایدا جون، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 3 روز سن داره

سایدا دردونه ی مامان و بابا

هنر مامان سمیرا

خیلی دوست داشتم برای نفسم یه لباس یا بهتر بگم یادگاری بدوزم. از اونجایی که خدا به من هنرخیاطی را نداده تصمیم گرفتم یه تونیک برات ببافم.با کمک همکار خوبم خانم پیوندی این تونیک سرگرفته شد و از اونجایی که ناشی بودم چند دفعه خراب کردم و پس کردم بالا خره قلقش دستم آمد.حدود 3 هفته توش بودم البته دلیلش این بود که خانم خانما دوست نداشتی من  ببافم و می آمدی اذیتم کنی. من مجبور بودم فقط شبا ببافم. از اول هم نیت کرده بودم که این لباس رااگه خدا بخوادسر مراسم چهلم امام حسین که مامان نذری داره تنت کنم که دقیقا همون  شب آماده شد البته به لطف خانم پیوندی.       اینم از هنر مامان سم...
17 دی 1392

دختر مامان عاشق کیف مامان

نفسم همین به خونه میرسی میری سر وقت کیفم به لطف تو کیفم تمیز شده و توش چیزهای اضافه نیست. البه بعضی وقتا هم باید دنبال وسایلم مخصوصا ادودَ ( خودکار یا مداد) بگردم تو با راهنمایی و بزرگی خودت برام میاری.       ...
17 دی 1392

فصل های زیبای پاییز و زمستان

این روزها چقدر زود میگذره ، اصلا دوست ندارم زود بگذره. نفسم هر روز چیزهای جدیدی یاد میگیری.ماشالله خوب حرف میزنی و با زبون شیرینت مفهوم خواسته ات را به من میرسونی. به  شیر میگی ایر، به حمام میگی اَمام ، به خیار میگی اییار و از همه قشنگ تر نمیدونم چرا به خودکار و نوشتن روی دفتر فقط یک کلمه اَدودَ میگی این کلمه مفهومش یه جملست : یعنی مداد بده بنویسم. گل دخترم نوشتن را خیلی دوست داری؟ نازنینم ببخش که نمی تونم هر لحظه و هر روز ازت عکس بگیرم و توی وبت بذارم. آخه مامانی جونم از وقتی که مدرسه ها راه افتاده دغدقه کاری منم زیاد شده البته بگم ماشالله تو هم از من انرژی میگیری. نمی ذاری که ازت عکس بگیرم همش می خوای دوربین ...
8 دی 1392

دومین محرم عسلم

عزیز دلم دومین محرم عمرت آمد . امنسال متفاوت از پارسال . ماشالله بزرگ تر شدی و رو 2 پا راه میری . برای خودت مستقل شدی و میگی دست من و ول کن تا خودم تنهایی راه برم و گاهی با شیطنت از دستم فرار می کنی. الهی قربون اون شیطنتت بشم که تو تین 3 روز حسابی اذیتم کردی. امسال محرم تو روستای دلازیان مهمون های عزیزی آمدن که خیلی دوست داشتم باهاشون عکس بگیری اما نشد. آقا عبدس همکار خوبم وخانواده محترم . دوستای بابایی حمیر رضا کاشی و خانواده محترم و خاله سپیدشون ..... حسابی مهمون داشتیم  و حسابی شیطنت کردی.     نفسم و باباش در امام زاده دلازیان   ...
24 آبان 1392

سایدا و دوستانش در تهران

عزیزم در مراسم جشن عقد دختر خاله بابایی کلی با دوستانت بازی کردی و بچه ها هم خیلی دوستت داشتن مخصوصا امیر حسین.           اسم دوستانت از سمت راست به ترتیب امیر حسین جون ، سایدا جونم ، مهسا جون ، کیانا جون و نیایش جون ( خدا همتون را حفظ کنه و پشت و پناهتون باشه )    ...
24 آبان 1392

تولد نیایش

25 شهریور تولد نیایش بود. با یکتا و نیایش کلی بازی کردین. الهی من فدای شیطنت و بازیگوشی هات بشم که این روزها خیلی بیشتر شده . تم تولد نیایش کفشدوزک بود . قشنگ و جالب بود . دست عمه سمیرا درد نکنه این عکس محمد امین و نیایش و نمای کوچکی از هنر عمه سمیرا     سه تفنگ دار یکتا و نیایش   ...
20 آبان 1392

هوراااااا ما بر گشتیم

نفسم  بعد از حدود 50 روز قطعی اینترنت دو باره بر گشتیم  امشب یعنی 20 آبان 1392 به محض اتصال اینترنت من آمدو تا سایت نفسم را به روز کنم .  تو این مدت من عکس ها و خاطرات  تو را save کردم.       گل دخترم من عاشق آب بازی ها و شیطنت توأم .                  نفسم بازی با عروسک ها توی آب چه مزه ای میده هااااا                                               &...
20 آبان 1392